Sadaye Paie Mastan Az Darصدای پای مستان از در میخانه می آیدصدای آشنای از لب پیمانه می آیدچنان بیگانه از خویشم که هر شب کنج میخانهغریو گریه همچون نعرهً مستانه می آیددلت آسوده دار از غم که در این وادی روشنشرر ها از درون هر دل دیوانه می آید