Jahaan dar Sorma

جهان در سرمه خوابید از خیال چشم فتانت
چه سنگ بود یارب سایهٔ دیوار مژگانت

تحیر بر سراپای تو واکرده‌ست آغوشی
که چون طاووس نتوان دید بیرون‌ گلستانت

کدورت تا نچیند جوهر شمشیر استغنا
به‌ جای خون عرق می‌ریزد از زخم شهیدانت

به شوخیهای استغنا نگه‌واری تغافل زن
سرشکم لغزشی دارد نیاز طرز مستانت

Leave a Reply

Pin It on Pinterest

en_USEnglish